دوستی ات، [در حدّ] شیدایی و دشمنی ات [مایه] هلاکت نباشد . دوستت را به اندازهْ دوست بدار و دشمنت رابه اندازهْ دشمن بدار . [امام علی علیه السلام]
کل بازدیدها:----67772---
بازدید امروز: ----3-----
جستجوی مرسل:
بهار 1386 - پیامبر اعظم صلوات الله علیه و آله
 
 
  • درباره نویسنده وبلاگ
  • لینک دوستان مرسل
  • لوکوی دوستان مرسل
  • اوقات شرعی به افق تهران
  • اشتراک در وبلاگ
     
  • مطالب بایگانی شده
  • وضعیت من در یاهو
  • راهیان نور_خاطره
    نویسنده: آقا روح الله پنج شنبه 86/1/2 ساعت 10:0 صبح

    خاک طلائیه

    با یک کاروان زیارتی راهیان نور از دانشگاه علوم پزشکی کاشان، برای بازدید از از مناطق جنگی اعزام شده بودیم. روز دوم به طلائیه، منطقه عملیاتی خیبر رفته بودیم. بعد از شرح عملیات، توضیح منطقه، خاطرات عملیات خیبر و تفحص شهدا، خاک طلائیه که شهدا را به صورت بسته‌بندی شده به زائران هدیه می‌کردند، موقعی که داشتیم آن ها را بین دانشجویان تقسیم کردیم برادر دانشجویی بسته خاک را که گرفت به طرفی پرتاب نمود و گفت: «جمع کنید، مگر این خاک چه دارد که من آن را به عنوان تبرک ببرم؟» هیچ‌کس حرفی نزد. من با کاروانی عازم شهدای هویزه و سپس اهواز شدم و آن کاروان عازم خرم شهر شد. یک روز بعد مسئول بسیج دانشجویی، به محل کار من مراجعه نمود و درخواست کرد یک بار دیگر کاروان آنها را به طلائیه ببرم، سوال کردم جریان چیست، من چندین سال توفیق خدمت به کاروان ها را دارم ولی اولین بار است که یک کاروان دوباره می‌خواهد از طلائیه بازدید کند، گفت: برویم در منطقه تعریف می‌کنیم. اصرار کردم گفت: «بعد از اینکه از شما جدا شدیم شب در خرمشهر اسکان داشتیم، در آخر شب که همه در حال استراحت بودند، ما سه چهار نفر از برادران بسیج مشغول برنامه‌ریزی روز بعد بودیم که دیدیم برادری با وحشت و اضطراب و فریاد از خواب پرید، دست و پای او را گرفتیم و آرامش کردیم. گفتیم: «چه شده؟» گفت: باید مرا دوباره به طلائیه ببرید، گفتیم: «امروز که رفتیم برای چه می‌خواهی دوباره به زیارت طلائیه بروی؟» گفت: «در خواب دیدم کسی به من گفت: کی گفته است بیایی روی خون ما پا بگذاری و ما را مسخره کنی؟، چرا امروز ما را مسخره کردی؟» حالا اگر مرا به طلائیه نبرید، به هیچ وجه من به کاشان نخواهم آمد، دوباره همراه آنها عازم طلائیه شدیم. ولی این بار، بعد از کانال پنجاه متری با سینه خیز به طرف قتل گاه شهداء رفتند و ساعتی را در کنار شهدای گمنام ضجه زدند و آشتی کردند.


        نظرات دوستان ( ) پیامبر اعظم صلوات الله علیه و آله

  • راهیان نور_خاطره
    نویسنده: آقا روح الله چهارشنبه 86/1/1 ساعت 10:0 صبح

    شهید گمنام

    گردان کمیل کانال را پاک سازی می‌کنند تا به پاس گاه برسند کانال های ذوذنقه‌ای شکل کار فرانسوی‌هاست. دوشکاها و تانکهای عراق مستقیم جاده را می‌زنند . روز سوم ارتباط گردان کمیل با مقر قطع شد، آخرین حرف را بچه‌ها به حاج همت گفتند:«حاجی به امام بگو ما عاشورایی جنگیدیم» و حاج همت شاید آن سوی بی‌سیم فقط می‌توانست سر بکوبد به جعبه‌های فشنگ و اشک بریزد، نه آب رسید و نه غذا. دوازده نفر با یک قمقمه سر کردند، عراقی‌ها که به کانال رسیدند اکثر بچه‌ها از تشنگی شهید شده بودند. بقیه را هم تیر خلاص زدند، بچه‌ها در قتل گاه ماندند. برای همیشه قتل گاهی پر از لب‌های تشنه و پر از لاله‌هایی که سال ها بعد نیز با یک سوراخ در جمجمه‌های پر از گل پیدا می شوند، و می‌شوند شهید گمنام.


        نظرات دوستان ( ) پیامبر اعظم صلوات الله علیه و آله