شلمچه دارای آب و هوای گرمسیری است. حداقل دمای هوای آن در زمستان به صفر درجه سانتیگراد میرسد و دمای آن در تابستان از مرز 55 درجه سانتیگراد تجاوز میکند. منطقه فاقد برجستگیهای طبیعی بوده و جنس خاکش از رُس است و به هنگام بارندگی، تردد روی این زمین، فقط با اتکا به جاده، میسّر است. به دلیل اتصال ضلع جنوبی شلمچه با اروندرود، باتلاقها و آبگرفتگیهای متعددی ایجاد شده است و روییدنیهایی نظیر چولان و بردی در کنار آبگرفتگیها به چشم میخورد. اکنون، وقتی برای بازدید راهی شلمچه میشوی، به یک ایست و بازرسی میرسی. اینجا «پلنو» است و این به معنای آن است که وارد شلمچه شدهای. کمی که جلوتر میروی بقایای موشکها و راکتها و خمپارههای اصابت کرده بر سینه شلمچه را میبینی. آنجا از شما میخواهند که به اطراف نروید، چرا که بیابانها تا مرز صفر درجه همچنان آلوده به مین و تلههای انفجاری است. نخلستانها را میبینی نیمهسوخته و لخت و بیحاصل و نهرها پر از سیمخاردار و خورشیدی.
فضای معنوی شلمچه را خیلی غمبار و حزنانگیز میبینم. در سمت راست بیابان، لاشۀ چند تانک سوخته و زنگزده به چشم میخورد. یاد حرف آن خبرنگار میافتم که میگفت: «دختر دانشآموزی را دیدم که تمام قسمتهای یک تانک سوخته را دست میکشید. وقتی دلیل این کار را از او پرسیدم، در جواب با چشمانی اشکبار و صدایی بغضآلود گفت: من خیلی کوچک بودم که پدرم شهید شد و هیچ خاطرهای از او به یاد ندارم و برای یکبار هم دست نوازشش را بر سرم احساس نکردهام. الآن که این تانک سوخته را دیدم، ناگهان به ذهنم آمد شاید دست و پا یا قسمتی از بدن پدرم به این تانک خورده باشد، به همین خاطر تمام قسمتهای این تانک سوخته را دست کشیدم تا اگر دست پدرم به این تانک خورده باشد، جای دست پدرم را لمس کرده باشم».
و اینک تو ای برادر و ای خواهر! ای سوخته دل! بدان که ما برای حفظ ارزشهای بجا مانده که حاصل شجاعت و قهرمانی فرزندان این ملّت است راه سختی را پیشرو داریم.
اکنون ما ماندهایم با کولهباری از مسئولیت و ادای وظیفه.
پس دعا کن که همواره به این دنیا دل نبندیم و روحمان را در عشق به شهادت و فیض عظیم خدمت بپرورانیم.
امید آنکه خدای عشّاق، شلمچهای دیگر را به رویمان بگشاید و این بار در کنار موعود منتظَر(عج)زندگی را دوباره آغاز کنیم. پس بیاییم در این غروب غریبانۀ شلمچه همه با هم به زمزمه آرزوی شهادت بنشینیم:
آخر چه شود میکده را باز کنند یک بار دگر زمزمه آغاز کنند
پیمـانه مـا دوباره پر مِـی گردد ما را به محبّتی سرافراز کننـد