شب اول که پایم به منطقه رسید با یک پاس دار وظیفه آشنا شدم که خیلی پسرخوش برخوردی بود. هرکجا بود خنده از روی لب های بچه ها دور نمیشد. همیشه وقت خواب و خواندن سورهی واقعه گیر میداد که بچهها میدانید چرا شهدا لبخند میزنند؟ برای اینکه حوری ها آن ها را میبوسند؛ یا میگفت: «میدانید چرا شهدا میسوزند؟» بعد میگفت :«چون حوری ها همه بدنشان را میبوسند و آنها از گرما میسوزند!». تا اینکه در عملیات بازپسگیری «جفیر» در انفجار سنگر مهمات سوخت، موقعی که ما خاکسترش را بیرون آوردیم در عین حال که جگرمان کباب بود یاد شوخی هایش افتادیم. یکی از بچهها گفت: «بیانصاف به ما نگفته بود که خودش اینهمه حوری خاطرخواه دارد. »