همه زهد در دو کلمه از قرآن فراهم است : خداى سبحان فرماید « تا بر آنچه از دستتان رفته دریغ نخورید ، و بدانچه به شما رسیده شادمان مباشید . » و آن که بر گذشته دریغ نخورد و به آینده شادمان نباشد از دو سوى زهد گرفته است . [نهج البلاغه]
کل بازدیدها:----67835---
بازدید امروز: ----14-----
جستجوی مرسل:
پیامبر اعظم صلوات الله علیه و آله - پیامبر اعظم صلوات الله علیه و آله
 
 
  • درباره نویسنده وبلاگ
  • لینک دوستان مرسل
  • لوکوی دوستان مرسل
  • اوقات شرعی به افق تهران
  • اشتراک در وبلاگ
     
  • مطالب بایگانی شده
  • وضعیت من در یاهو
  • راهیان نور_خاطره
    نویسنده: آقا روح الله پنج شنبه 86/1/2 ساعت 10:0 صبح

    خاک طلائیه

    با یک کاروان زیارتی راهیان نور از دانشگاه علوم پزشکی کاشان، برای بازدید از از مناطق جنگی اعزام شده بودیم. روز دوم به طلائیه، منطقه عملیاتی خیبر رفته بودیم. بعد از شرح عملیات، توضیح منطقه، خاطرات عملیات خیبر و تفحص شهدا، خاک طلائیه که شهدا را به صورت بسته‌بندی شده به زائران هدیه می‌کردند، موقعی که داشتیم آن ها را بین دانشجویان تقسیم کردیم برادر دانشجویی بسته خاک را که گرفت به طرفی پرتاب نمود و گفت: «جمع کنید، مگر این خاک چه دارد که من آن را به عنوان تبرک ببرم؟» هیچ‌کس حرفی نزد. من با کاروانی عازم شهدای هویزه و سپس اهواز شدم و آن کاروان عازم خرم شهر شد. یک روز بعد مسئول بسیج دانشجویی، به محل کار من مراجعه نمود و درخواست کرد یک بار دیگر کاروان آنها را به طلائیه ببرم، سوال کردم جریان چیست، من چندین سال توفیق خدمت به کاروان ها را دارم ولی اولین بار است که یک کاروان دوباره می‌خواهد از طلائیه بازدید کند، گفت: برویم در منطقه تعریف می‌کنیم. اصرار کردم گفت: «بعد از اینکه از شما جدا شدیم شب در خرمشهر اسکان داشتیم، در آخر شب که همه در حال استراحت بودند، ما سه چهار نفر از برادران بسیج مشغول برنامه‌ریزی روز بعد بودیم که دیدیم برادری با وحشت و اضطراب و فریاد از خواب پرید، دست و پای او را گرفتیم و آرامش کردیم. گفتیم: «چه شده؟» گفت: باید مرا دوباره به طلائیه ببرید، گفتیم: «امروز که رفتیم برای چه می‌خواهی دوباره به زیارت طلائیه بروی؟» گفت: «در خواب دیدم کسی به من گفت: کی گفته است بیایی روی خون ما پا بگذاری و ما را مسخره کنی؟، چرا امروز ما را مسخره کردی؟» حالا اگر مرا به طلائیه نبرید، به هیچ وجه من به کاشان نخواهم آمد، دوباره همراه آنها عازم طلائیه شدیم. ولی این بار، بعد از کانال پنجاه متری با سینه خیز به طرف قتل گاه شهداء رفتند و ساعتی را در کنار شهدای گمنام ضجه زدند و آشتی کردند.


        نظرات دوستان ( ) پیامبر اعظم صلوات الله علیه و آله

  • راهیان نور_خاطره
    نویسنده: آقا روح الله چهارشنبه 86/1/1 ساعت 10:0 صبح

    شهید گمنام

    گردان کمیل کانال را پاک سازی می‌کنند تا به پاس گاه برسند کانال های ذوذنقه‌ای شکل کار فرانسوی‌هاست. دوشکاها و تانکهای عراق مستقیم جاده را می‌زنند . روز سوم ارتباط گردان کمیل با مقر قطع شد، آخرین حرف را بچه‌ها به حاج همت گفتند:«حاجی به امام بگو ما عاشورایی جنگیدیم» و حاج همت شاید آن سوی بی‌سیم فقط می‌توانست سر بکوبد به جعبه‌های فشنگ و اشک بریزد، نه آب رسید و نه غذا. دوازده نفر با یک قمقمه سر کردند، عراقی‌ها که به کانال رسیدند اکثر بچه‌ها از تشنگی شهید شده بودند. بقیه را هم تیر خلاص زدند، بچه‌ها در قتل گاه ماندند. برای همیشه قتل گاهی پر از لب‌های تشنه و پر از لاله‌هایی که سال ها بعد نیز با یک سوراخ در جمجمه‌های پر از گل پیدا می شوند، و می‌شوند شهید گمنام.


        نظرات دوستان ( ) پیامبر اعظم صلوات الله علیه و آله

  • راهیان نور_خاطره
    نویسنده: آقا روح الله سه شنبه 85/12/29 ساعت 10:0 صبح

    حوری های خاطرخواه

    شب اول که پایم به منطقه رسید با یک پاس دار وظیفه آشنا شدم که خیلی پسرخوش‌ برخوردی بود. هرکجا بود خنده از روی لب های بچه ها دور نمی‌شد. همیشه وقت خواب و خواندن سوره‌ی واقعه گیر می‌داد که بچه‌ها می‌دانید چرا شهدا لبخند می‌زنند؟ برای اینکه حوری ها آن ها را می‌بوسند؛ یا می‌گفت: «می‌دانید چرا شهدا می‌سوزند؟» بعد می‌گفت :«چون حوری ها همه بدنشان را می‌بوسند و آنها از گرما می‌سوزند!». تا اینکه در عملیات بازپس‌گیری «جفیر» در انفجار سنگر مهمات سوخت، موقعی که ما خاکسترش را بیرون آوردیم در عین حال که جگرمان کباب بود یاد شوخی هایش افتادیم. یکی از بچه‌ها گفت: «بی‌انصاف به ما نگفته بود که خودش اینهمه حوری خاطرخواه دارد. »


        نظرات دوستان ( ) پیامبر اعظم صلوات الله علیه و آله

  • راهیان نور_خاطره
    نویسنده: آقا روح الله دوشنبه 85/12/28 ساعت 10:0 صبح

    صلوات یادتان نرود

     قبل از عملیات بدر، گردان مالک را برای آمادگی به تپه های روبروی پادگان دوکوهه برده بودند، من تدارکاتچی گردان بودم. یک دفعه به خودم آمدم دیدم بچه ها دارند از راهپیمایی بر می‌گردند. با عجله رفتم ترتیب شربت را بدهم . دیگ دسته داری داشتیم، پر از آبش کردم و کلی هم شکر داخلش ریختم. مانده بود آبلیمو، که دستپاچه شدم و قوطی ریکا را به جای آبلیمو توی دیگ خالی کردم، البته به اندازه یک لیوان. وقتی متوجه شدم که کار از کار گذشته بود. خدایا چه کنم!، آن را مزه مزه کردم،  نه! الحمدلله خیلی قابل تشخیص نبود. حسابی هم زدم و دادم به خلق الله و گفتم:

    <<صلوات یادتون نره>>


        نظرات دوستان ( ) پیامبر اعظم صلوات الله علیه و آله

  • راهیان نور_خاطره
    نویسنده: آقا روح الله یکشنبه 85/12/27 ساعت 10:0 صبح

    جگر شیر نداری سفر عشق مرو

     پرچم ، پیشانی بند ، انگشتر ، چفیه ، بی سیم روی کولش ، خیلی با نمک شده بود . گفتم : « چیه خودتو مثل علم درست کردی ؟ » . می‌دادی پشت لباست را هم بنویسند . ناگهان پشت به من کرد و پشت لباسش را نشان داد . عبارت جالبی نوشته شده بود ؛ گفتم به هر حال اصرار بی خود نکن، بی سیم چی لازم است ولی تو را نمی‌برم . هم سنت کمه  هم برادرت شهید شده . از من حساب می‌برد و کمی هم می‌ترسید ، دستش را گذاشت روی کاپوت ماشین و گفت : « باشه نمی‌آم  ولی فردای قیامت شکایتت رو به فاطمه زهرا(س) می‌کنم . می‌تونی جواب بدی ؟ » گفتم : « برو سوار شو ، سفارش کردم که بچه است، نکند گم شود » . بعد از عملیات داشتیم شهدا را جمع می‌کردیم . بعضی ها فقط یک گلوله و یا ترکش ریز خورده بودند و شهید شده بودند. یکی از شهدا را که ترکش سرش را بریده بود برگرداندم . پشت لباسش را دیدم ،همان رزمنده کم سن و سال بود، نوشته بود :

    << جگر شیر نداری ، سفر عشق مرو>>


        نظرات دوستان ( ) پیامبر اعظم صلوات الله علیه و آله

  • راهیان نور_طلائیه
    نویسنده: آقا روح الله شنبه 85/12/26 ساعت 10:0 صبح

    در طلائیه به چشم ظاهر هیچ نمی بینی، تنها دشتی است وسیع و سکوتی سنگین و دیگر هیچ، حیران و سرگردان در وادی تحیر. طلائیه محل شهادت سردار خیبر شهید همت، محل شهادت برادران باکری و قطع شدن دست شهید خرازی است. حاج حسین خرازی همین جا بود که گفت : « امشب شب عاشوراست نماینده امام از ما خواستند در طلائیه وارد عمل شویم ما با تمام توان لشکر به  دشمن خواهیم زد هر کس می تواند بماند و هر کس نمی تواند آزاد است برود.» ودر ان شب وروز عاشورایی خود به عباس بن علی اقتدا کرد و دستش را در راه خدا فدا کرد.

    «همت» از همین نقطه آسمانی شده است، عاشقی که در پی لیلای شهادت در بیابانهای زخم خورده طلائیه مجنون شد و آن فرمانده دوست داشتنی به مولایش حسین ( ع ) اقتدا کرد و بی سر به سوی دیار حق شتافت همین جا بود که در آن سختی عملیات شهید میثمی گفت : «هرکس در طلاییه ایستاد اگر در کربلا هم بود می ایستاد» در این منطقه بود که دشمن نامرد بود و از شدت حقارت به شیمیایی روی آورد.

    و خیلی ها در طلائیه به ملاقات حق شتافتند. شهدای بسیاری بر زمین مانده بودند از جمله حمید باکری که گفته بود : «ما به به فرموده امام حسین وار وارد جنگ شدیم و حسین وار به شهادت می رسیم ». جنازه خیلی ها در طلائیه ماند و هرگز برنگشت. طلائیه اولین خاکی بود که عراق گرفت و آخرین خاکی بود که رزمندگان اسلام آن را آزاد کردند...

     


        نظرات دوستان ( ) پیامبر اعظم صلوات الله علیه و آله

  • راهیان نور_شهدای هویزه
    نویسنده: آقا روح الله جمعه 85/12/25 ساعت 10:0 صبح

    حماسه حسین علم الهدی و همرزمانش را شبیه ترین حماسه جنگ ایران به روز عاشورا می دانند. گروهی اندک با اسلحه و مهماتی رو به اتمام و با نیروی ایمان ، مردمانی که با وجود یقینی که به کشته شدن داشتند ایستادند و صولت مرگ را به سخره گرفتند و به استقبال شهادت رفتند. تمامی رزمندگان آن روز هویزه، مظلومانه به شهادت رسیدند و پس از شهادت آنها تانکهای دشمن اجساد مطهرشان را که چون نگهبانی از نور در دشت پراکنده بود ، لگدمال هجوم وحشیانه تانکها نمود......

    حضرت آیه‌الله العظمی خامنه‌ای«مد ظله العالی» بیستم اسفند ماه 1375 در این مکان حاضر می شوند و در موردشان می فرماید:

    «در همین بیابانی(مزار شهید و یارانش واقع در 25 کیلومتری هویزه) که امروز ما جمع شده‌ایم، یک روزی جمعی از بهترین جوانان و پاکیزه‌ترین عناصر مؤمن و خالص و صالح ما با غربت به خاک افتادند و شربت شهادت را نوشیدند. آن روز شاید عده این جوان‌ها 20 یا 30بیشتر نبود. 20 تا 30جوان با دست خالی، اما دل استوار از ایمان و توکل به پروردگار، اما در اینجا چند هزار تانک و نفر بر زرهی در این بیابان‌ها مستقر بودند. این جمع کوچک می آمد برای مقابله آن جمع علی‌الظاهر بزرگ. با ایمان به خدا، با توکل، همچنانی که حسین‌ابن‌علی(ع) با جمع محدود در مقابل دریای دشمن ایستاد، قلبش نلرزید، اراده‌اش سست نشد، تردید در او راه پیدا نکرد، این جوانها هم همینطور. من از شهید علم‌الهدی در همین جا پرسیدم شما چی دارید از سلاح و تجهیزات که دارید می‌روید؟ دیدم اینها دلشان آنچنان به نور ایمان و توکل به خدا محکم است که از خالی بودن دست خودشان هیچ باکی ندارند. شهدای ما در هر نقطه این جبهه عظیم با همین روحیه، با همین ایمان جنگیدند. »

    حسین علم الهدی می گفت : ما عاقلانه فکر می کنیم وعاشقانه عمل می کنیم...

    همین عشق در پایان پیکر مطهرش را چونان پیکر اباعبدالله ( ع ) زیر شنی تانک های بعثی برد تا بعد از چهارده قرن پیام پسر فاطمه ( س ) در گودال و در زیر سم اسبان لشکر یزید به فراموشی سپرده نشود. در سال 1362 جنازه‌ی مطهر سید حسین در فاصله‌ی اندکی با مزار فعلی پیدا شد و از قرآن و آرپی‌جی او که در کنار جسدش بود، شناسایی شد.

     

     


        نظرات دوستان ( ) پیامبر اعظم صلوات الله علیه و آله

  • راهیان نور_فکه
    نویسنده: آقا روح الله پنج شنبه 85/12/24 ساعت 10:0 صبح

    فکه منطقه ای مرزی با چهار عملیات: والفجر مقدماتی( بهمن ماه 61)، والفجر یک ( فروردین ماه62) ، ظفر چهار ( تیر ماه 63) و عاشورای سه (مرداد ماه 63) است که اکثرا به شکست انجامید .

    بسیجی ها 8 تا 14 کیلومتر با پای پیاده از میان رمل و ماسه های روان فکه گذشتند . وزن تقریبی تجهیزاتی که در دست داشتند دوازده کیلو بود . تازه بعضی ها هم مجبور بودند قطعات 40 کیلویی پل های متحرک را حمل کنند . این پلها قرار بود روی کانالها تعبیه شود تا عبور رزمندگان به مشکل بر نخورد . تا همین جا را داشته باش تا برسیم سر موانع. اصلا عملیات والفجر مقدماتی را به خاطر همین می گفتند عملیات موانع. هدف بسیجی ها خط دشمن بود . یک دفعه رو برو می شدند با مجموعه ای از سیم خاردار ها، و میدان مین ها و کانال ها که گاهی طول آنها به 4 کیلومتر هم میرسید . یکی را رد می کردند و به دیگری می رسیدند .

     از موانع معروف فکه کانالهایی ست به عرض سه تا نه متر و عمق دو تا سه متر حفر شده بودند و پر بودند از سیم خادار، مین و شبکه ای پر از مود آتش زا . دشمن مین ها را زیر رمل ها و ماسه ها کار گذاشته بود و چون بیشتر عملیات ها در شب انجام می شد تا چند نفر ،روی مین پر پر نمی شدند بقیه از وجود میدان با خبر نمی شدند.

    اما این که چرا فکه راقتلگاه می گویند خودش حدیث مفصلی است . حساب کن یک سر زمین پهناور از رمل و ماسه با چند تا تپه ی ماهوری . نیروها داخل شیار بین دو تپه پناه گرفته بودند که دشمن محاصره شان کرد . شیار پر از مین بود و آتش دشمن هم تمامی نداشت . بچه ها سه روز مقاومت کردند . بدون آب و در بدترین وضعیت تشنگی و سر انجام قتل عام شدند...

    نمی دانم چقدر از گردان حنظله می دانی؟! سیصد نفر در یکی از کانالها محاصره شدند و اکثرا با آتش مستقیم دشمن یا تشنگی مفرط به شهادت رسیدند . در آن موقعیت عراقی ها مدام با بلند گو از نیروها می خواستند تسلیم شوند و بچه ها در جواب با آخرین رمق خود فریاد تکبیر سر می دانند.

    اگر چه فکه از لحاظ نظامی پیروزی آنچنانی به خود ندید ،اما قصه ی مقاومت رزمنده ها در شرایط بسیار سخت جنگی و تشنگی مفرط کربلایی دیگر را برای همین مملکت رقم زد و در واقع اذن دخول سرزمین فکه همین تشنگی است!

    امروز ما هم آمده ایم تا با پای برهنه بر روی این رمل های داغ مسیری کوتاه را طی کنیم و به قتلگاه برسیم، گودال قتلگاهی را لمس کنیم و ببینیم که سالیانه نه چندان دور این اتفاق ها در آن افتاده است...


        نظرات دوستان ( ) پیامبر اعظم صلوات الله علیه و آله

  • راهیان نور_شلمچه
    نویسنده: آقا روح الله چهارشنبه 85/12/23 ساعت 10:0 صبح

    شلمچه دارای آب و هوای گرمسیری است. حداقل دمای هوای آن در زمستان به صفر درجه سانتیگراد می­رسد و دمای آن در تابستان از مرز 55 درجه سانتیگراد تجاوز می­کند. منطقه فاقد برجستگی­های طبیعی بوده و جنس خاکش از رُس است و به هنگام بارندگی، تردد روی این زمین، فقط با اتکا به جاده، میسّر است. به دلیل اتصال ضلع جنوبی شلمچه با اروندرود، باتلاق­ها و آبگرفتگی­های متعددی ایجاد شده است و روییدنی­هایی نظیر چولان و بردی در کنار آبگرفتگی­ها به چشم می­خورد. اکنون، وقتی برای بازدید راهی شلمچه می­شوی، به یک ایست و بازرسی می­رسی. اینجا «پل­نو» است و این به معنای آن است که وارد شلمچه شده­ای. کمی که جلوتر می­روی بقایای موشک­ها و راکت­ها و خمپاره­های اصابت کرده بر سینه شلمچه را می­بینی. آنجا از شما می­خواهند که به اطراف نروید، چرا که بیابان­ها تا مرز صفر درجه همچنان آلوده به مین و تله­های انفجاری است. نخلستان­ها را می­بینی نیمه­سوخته و لخت و بی­حاصل و نهر­ها پر از سیم­خاردار و خورشیدی.

    فضای معنوی شلمچه را خیلی غم­بار و حزن­انگیز می­بینم. در سمت راست بیابان، لاشۀ چند تانک سوخته و زنگ­زده به چشم می­خورد. یاد حرف آن خبرنگار می­افتم که می­گفت: «دختر دانش­آموزی را دیدم که تمام قسمتهای یک تانک سوخته را دست می­کشید. وقتی دلیل این کار را از او پرسیدم، در جواب با چشمانی اشکبار و صدایی بغض­آلود گفت: من خیلی کوچک بودم که پدرم شهید شد و هیچ خاطره­ای از او به یاد ندارم و برای یک­بار هم دست نوازشش را بر سرم احساس نکرده­ام. الآن که این تانک سوخته را دیدم، ناگهان به ذهنم آمد شاید دست و پا یا قسمتی از بدن پدرم به این تانک خورده باشد، به همین خاطر تمام قسمتهای این تانک سوخته را دست کشیدم تا اگر دست پدرم به این تانک خورده باشد، جای دست پدرم را لمس کرده باشم».

    و اینک تو ای برادر و ای خواهر! ای سوخته دل! بدان که ما برای حفظ ارزشهای بجا مانده که حاصل شجاعت و قهرمانی فرزندان این ملّت است راه سختی را پیش­رو داریم.

    اکنون ما مانده­ایم با کوله­باری از مسئولیت و ادای وظیفه.

     پس دعا کن که همواره به این دنیا دل نبندیم و روحمان را در عشق به شهادت و فیض عظیم خدمت بپرورانیم.

    امید آنکه خدای عشّاق، شلمچه­ای دیگر را به رویمان بگشاید و این بار در کنار موعود منتظَر(عج)زندگی را دوباره آغاز کنیم. پس بیاییم در این غروب غریبانۀ شلمچه همه با هم به زمزمه آرزوی شهادت بنشینیم:

                                 آخر چه شود میکده را باز کنند      یک بار دگر زمزمه آغاز کنند

                                 پیمـانه مـا دوباره پر مِـی گردد      ما را به محبّتی سرافراز کننـد


        نظرات دوستان ( ) پیامبر اعظم صلوات الله علیه و آله

  • راهیان نور
    نویسنده: آقا روح الله سه شنبه 85/12/22 ساعت 2:23 عصر

    اولین ایستگاه آسمانیان، دوکوهه

    آخرین ایستگاه قطاری که به جبهه می اومد ،همین جا بود ، «دوکوهه»

    وقتی که از کنار اتاقک دژبانی می گذری و از اون بالا پادگان رو نگاه می کنی ،در تعجب می مانی ، رو بروت یه زمین آسفالته بزرگ میبینی که تعدادی ساختمان روش رو پوشوندن ، ساختمانهایی که زخم خورده و نیمه مخروبن ، این همه پیکره دو کوهه است. پادگانی است در نزدیکی اندیمشک که سالها با شهدا زیسته است ، با بسیجیها و همه سر مطلب در همین جاست ، زیرا که گفته اند : شرف المکان بالمکین اعتبار مکانها به انسانهایی است که در آن زیسته اند و همین زیستن دوکوهه با شهدا و بسیجیهاست که به او روح داده ، روحی جاودانه...

    و اما شهدا انسی دارند با دوکوهه که مپرس ، با ذره ذره خاکش ، با زمینش ، با دیوارهایش ، با ساختمانهایش ، با همه آنچه در چشم ما هیچ نمی آید. می گویی نه؟ از حوض روبروی حسینیه حاج همت بپرس که همه شهدای دوکوهه با آب آن وضو گرفته اند و حتی بعضی ها در آن آخرین غسل شهادت خود را کرده اند .

    حسینیه حاج همت قلب دوکوهه بوده است. حیات حضور رزمندگان در مناطق جنگی با دوکوهه از اینجا آغاز می شد و به همین جا باز می گشت. وقتی انسان عزادار است ، قلب بیش از همه در رنج است و اصلا رنج بردن را همه ی وجود از قلب می آموزند ، دوکوهه قطعه ای از خاک کربلاست ، اما در این میان حسینیه را قدری دگر است.

    کسی می گفت: کاش حسینیه را زبانی بود تا با ما بگوید از آن سری که میان او و شهداست، گفتم: حسینیه را زبان هست ، کو محرم اسرار .دوکوهه دلش برای شهدا تنگ شده، برای بسیجی هایش هم. دو کوهه ، خاک و درودیوارش و همه وجودش دل تنگ شهدا و بسیجیهاست و تو خوب این را از غم او خواهی دید و متوجه خواهی شد.

    وقتی همه بودند ، صبحا ورزش صبحگاهی داشتند ، یک ، دو ، سه ... شهید !

    وقتی هم رفتند ، تابلوها ی تیپ ها و گردان هایشان را بر نداشتند ، تا من و تو اکنون که به دوکوهه می رویم، آنها را ببینیم و به یادشان بیفتیم و بخوانیم: حمزه ، کمیل ، میثم ، سلمان ، مالک ، عمار ، ابوذر و...

    اگر شلمچه را با غروبش می شناسند ، دوکوهه را هم با شبهایش می شناسند ، چرا که هر چقدر که در روز صدای خنده و فریاد و شور و نشاط ، فضای دوکوهه را پر می کرد ، در شب نوای مناجات و صدای هق هق گریه بچه ها که از نیمه های شب تا اذان صبح تمام فضای زمین صبحگاه با آن وسعتش را پر میکرد. یکی از بچه بسیجی ها روی دیوار نوشته: «ای کسانی که بعدا به این ساختمان ها می آیید ، تو را به خدا با وضو وارد شوید. »

    << دوکوهه مغموم مباش که یاران آخرالزمانی ات از راه می رسند ....>>

                                             


        نظرات دوستان ( ) پیامبر اعظم صلوات الله علیه و آله

    <      1   2   3   4      >